رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

روز شمار

گل پسر من عشق دل من جيگر طلاي من من عاشقتم نفسي پسرم ديروز براي بابا يه روز شمار درست كردم و زدم رو در يخچال واي نمي دوني از ديدنش چه قدر ذوق كرد.   همه منتظرت هستيم كه بيايي اين سري كه رفتم دكتر حساب كرد و گفت ۲۲ مرداد تو دنيا مي آيي و من ديگه تابي تا اون روز ندارم يه چيز ديگه اين بار به خانم دكتر گفتم مي شه صداي قلب تو ضبط كنم ، اونم اجازه داد واي نمي دوني شنيدنش چه حالي بهم ميده انگار زيباترين ملودي دنيا را دارم گوش ميدم و تو بد ترين شرايط حالمو خوب ميكنه   راستي ديشب خونه مامانم اينا بوديم دوباره وقتي حرف اسمت شد من خنديدم و هيچي نگفتم ، ولي دلم نيومد كه ديگه نگم بالاخره گفتم كه قراره تو گل پسرمو بذارم رادو...
25 تير 1392

منتظرم تا تو بيايي

سلام پسر نازم نمي دونم چرا ولي اين بار قبل از شروع كردن به نوشتن يه آهي از ته دل كشيدم الان حال خوبي ندارم چند وقته كه فكرم خيلي درگيره نمي دونم چمه ولي حس مي كنم فقط منتظرم يكي بهم يه چيز بگه تا بزنم زير گريه يه جور انگار فشار عصبي رومه همه ميگن طبيعه و مال شرايطه ولي از همه اينا بگذريم ، منتظره تو ام كه بيايي و شايد كمي از دلهره ام به خاطر همينه حس يك احساس مسئوليت جديد فكر اينكه مي تونم از عهده كارها بر بيام يا نه ميترسم ..... با بي تجربگي و ندونسته كار اشتباهي بكنم و خدايي نكرده تو اذيت بشي پسسرم نازدونه من چند وقته حركت هات به جاي ضربه هايي كه مي زدي ، شده يه چيزي مثل چرخيدن و وقتي كه اتفاقي مي افته كه زياد...
19 تير 1392
1